یک سری تحقیقات میدانی نشان می دهند که بیشتر اوقات به خودمان دروغ می گوییم که دلمان برای کسی یا چیزی یا موقعیتی در گذشته تنگ شده است. دروغ می گوییم که دلمان تنگ شده تا عذاب وجدان نداشته باشیم، عذاب وجدان می گیریم چون همیشه فکر می کنیم باید از چیزهای خاصی در گذشته لذت ببریم و از بعضی چیزها متنفر باشیم. در واقع واقعیت این است که ما همیشه از در حال بودن بیشتر لذت می بریم تا از در گذشته بودن و یا حتی در آینده بودن، ما از ثبات در چیزهایی که اکنون داریم راضی هستیم و فقط یک دورباطل حماقت ما را وادار می کند که چیزی را تغییر دهیم. تغییر مثل آمپول است، اولش درد دارد، بعد ما باز هم ثبات می خواهیم و در همین حال فکر می کنیم که حتما باید غم گذشته را هم بخوریم پس هم غم گذشته را می خوریم و هم به خاطر حماقت ذاتیمان باز هم تغییر ایجاد می شود. نکته این است که از هر اتفاق بیشتر می گذرد، ما بیشتر غمش را می خوریم....
مشکل وقتی است که پیر می شویم.در زندگی هیچ چیز را دوست نداشته ایم، همیشه غم گذشته را خورده ایم و دلمان تنگ شده است، هر روزمان را با آه...ای کاش... به پایان برده ایم و آخر هم می میریم بی این که....