ما شش نفر بودیم. شش نفر آدم معمولی که همدیگه رو داشتن. یه روز صبح یکیمون از خواب بیدار شد و دید دیگه نمی تونه یکیمون رو تحمل کنه. زنگ زد دردش رو به یکی دیگه گفت. اون یکی نتونست ببینه که اون داره با اون یکی دردودل می کنه چون همیشه این اون بود که دردودلش رو گوش می کرد. یکیمون فکر رفتن افتاد. یکیمون احساس تنهایی کرد. یکیمون خسته شد. یکیمون داشت می رفت عروسی پشت فرمون گریه می کرد. یکیمون هیچی نمی گفت. یکیمون متهم شد که دنیا به تخمش نیست. یکیمون اعتراف کرد که یکی دیگمون دیگه به تخمش نیست. یکیمون حس کرد خیلی تنهاست. یکیمون خودش داوطلبانه ازش خواست که بهش کمک کنه ولی وقتی فهمید چی می خواد ازش فهمید نمی تونه کمکش کنه.یکیمون توی ماجرا نبود ولی اون ازش خواست کمکش کنه. یکیمون ذوق زده شد. یکیمون رفته بود خودش رو گم و گور کرده بود. یکیمون صبح تا شب مست می کرد و سیگار می کشید. یکیمون هیچی نمی گفت. یکیمون بودنش رو به نبودن یکی دیگه گره زد. یکمون مجبور شد انتخاب کنه. یکیمون همش سیگار می کشید. یکیمون زده بود به بیخیالی. یکیمون همه رو گذشت توی دوراهی.همه انتخاب کردن. یکیمون دیگه بیخیالی رو گذاشت کنار. یکیمون عصبانی شد. یکیمون ترسید. یکیمون کوتاه اومد. یکیمون کنار کشید. یکیمون گفت من همینم که هستم. یکیمون به خدا اعقاد پیدا کرد. یکیمون گند زد به همه چیز. یکیمون صبحا حس می کرد می خواد، شبا نمی خواست. یکیمون همه چیز رو باهم می خواست. یکیمون خسته بود. همه مون فکر رفتن بودیم. یکیمون بار زندگی خودش کم بود، بار یکیدگمون هم بهش اضافه شد. یکیمون دیگه نتونست تحمل کنه. یکیمون فهمید به چه آدم خطرناکی ممکنه تبدیل بشه. یکیمون فهمید نمی تونه دروغ بگه. یکیمون گفت نمی خواد دیگه ریخت بقیه رو ببینه. یکیمون سازش شد رفیقش. یکیمون گفت نمی خواد ریخت بقیمون رو ببینه. یکیمون شامل مرور زمان شد. یکیمون گفت نمی خواد ریخت بقیمون رو ببینه. یکیمون جدی خودش رو گم و گور کرده بود دیگه خبری ازش نبود.یکیمون گفت نمی خواد ریخت بقیمون رو ببینه. یکمون مست بود و سیگار می کشید. یکیمون به اون یکی گفت" تو که داری می ری.".یکیمون راه دیالوگ رو کاملا بست. یکیمون داشت می رفت. یکیمون گفت نمی خواد ریخت بقیمون رو ببینه. دیگه الان ما شش نفریم. شش تا آدم معمولی تنها که دیگه هم دیگه رو نداریم.
اینجا تقریبا از پست چهارم یا پنجم فیلتر بود. هیچ وقت هم نفهمیدم دقیقا چرا! یعنی اصلا خواننده­ای وجود نداشت که اینجا فیلتر شد، حتی اون زمان هنوز فیلتر کردن فله­ای نشده بود. از همان زمان خودم برام سوال شد که آیا اصلا باید اینجا رو ادامه داد یا نه. می­شد همه چیز را به یک آدرس دیگر منتقل کرد یا اصلا یک جای دیگر را راه انداخت ولی نمی­دانم چرا نکردم. این مسئله قاعدتا باعث شد خواننده هم کم باشد که این مسئله دو سه هفته اول ناراحت کننده بود و بعد از آن باعث می­شد راحت­تر باشد آدم. این روزها که بعد از یک سال مشغله خیلی زیاد دوباره وقت آزاد زیادی وجود دارد و می­شود دوباره به طور منظم نوشت، اول شروع کردم به خواندن چند پست اول اینجا. جالب بود که باز هم چیزی ندیدم که بتواند باعث فیلتر شدن باشد. الان واقعا دارم به این فکر می­کنم که در زمانهای قبل از هشتادوهشت چه پستی دقیقا ملاک فیلتر شدن یا نشدن یک وبلاگ بوده است. انگار صد سال پیش بوده...