وبلاگ خوندن هیچ خوبی ای نداشته باشه، این خوبی رو داره که بفهمی تو آدم یونیکی نیستی! مثلا من همیشه ی خدا از این میدون تجریش لعنتی بدم می یومد،یاد این بازارای جنگ زده ها می افتادم که وقتی فسقلی بودیم، بود. همه ی دوستان هم بنده رو مسخره می کردند که میدون تجریش خوبه...تندیس داره و از این مزخرفات ...ولی این میدون تجریش با زمزم هم پاک نمی شه تا وقتی این می نی بوس ها از سه راه کوفت و زهره مار آدم میاره پیاده می کنه اون جا تا توی هم بلوولن.
یا مثلا من دو هفته هست که به همه می گم که بدم می یاد از این سال نوی لعنتی...آقا بدم میاد...دست خودم نیست ... اصلا هم قضیه فراخی و اینا نیست...بعد آلرژی و اینا هم نیست...ترافیک لعنتی این آخر سال هم نیست...خرید کردن عید هم نیست...مهمون و مهمون بازی هم نیست...هیچ کدوم از این کوفت و زهرمارها که هرکدومشون برای تنفرکافی اند نیست...فقط بدم میاد...یعنی اگه همه ی این مشکلات حل بشه هم چی ؟ بدم میاد...حالا دوستان می تونن بگن من روانیم...من که اصلا از اسمم معلومه...
آره ...حالا نمی دونید چه حس خوبیه که بفهمی یه آدم هایی که نمی شناسی با تو چه حس های مشترکی دارند...یعنی آدم هایی هستندکه از تجریش متنفرند...از عید بدشون میاد و ...


"WHERE IS MY MIND

"Written by Frank BlackPerformed by The PixiesCourtesy of Elektra Entertainment

Group/4ADBy Arrangement with Warner Special Products

Ooooooh

- stopWith your feet in the air

and your head on the ground

Try this trick and spin it,

yeahYour head will collapse

But there's nothing in it And you'll ask yourself

Where is my mind

Where is my mind

Where is my mind

هر فیلمی یک یادگاری در ذهن آدم می گذارد که تا اسمش می آید، ناخدآگاه یاد آن می افتی.تا گفت فایت کلاب، گفتم سوندترک آخرش فوق العاده است پس این آهنگ آخر فیلم چیزی است که از فایت کلاب برای همیشه در ذهن ما ماند.
بیماری جیدیدی گرفته ام. حس ترحم، همراه با تنفر و خالی از حسادت به افرادی که هم را دوست می دارند.حس ترحم شدیدی دارم نسبت به احمق هایی که از من خوششان می آید؛ من را که می بینند، حرف هایم را که می شنوند به آن می خندند و سعی می کنند دل من را بدست بی آورند.قضیه غرور و ازاین مزخرفات نیست* به جنسیت طرف هم ربطی ندارد، فقط وقتی می بینم کسی سعی می کند نشان دهد که از من خوشش می آید، دلم برایش می سوزد. بعد می دانید چه می شود؟ نمی شود با کسی که دلت برایش می سوزد، حس می کنی احمق است، دوست باشی یا دوستش بداری. بعد کم کم همه ی ادم های دورت این شکلی می شوند ، دیگر دوستی نداری و فقط تعدادی آدم می شناسی که دلت برای آن ها می سوزد.
ما آدم ها علممون یا نمی دونم فهممون به اندازه تجربه خودمونه؛یعنی حتی تجربه ی دیگران و نصیحت هاشون یا نویسنده ها و کتاباشون به این چیزما(همون فهممون)چیزی اضافه نمی کنه . شاید بگید خوب این که خیلی حرف مزخرفیه، این جوری که هیچ چیز پیشرفت نمی کرد، نه ! هرچیز دیگه ای کمک می کنه که سرعت تجربه زیاد بشه. هر کس هر چی می گه یا نظری که می ده از روی تجربه اشه. خوب پس نسبت به درک اون آدم اون حرف درسته(چون قاعدتا فقط خود شخص اصله!)
دیدید مثلا یک نفر می گه که من آدم بدشاندسی ام؟ بعد همه بهش می گن نه!!!!تو اشتباه می کنی...اصلا این حرفا معنی نداره تو فقط از نظر روانی در یک لوپ نگتیو گیر کردی!!!آخه یکی نیست بگه ک...ی تو اگه یکی از بد بختی های این بابا رو داشتی خود کوشی می کردی چرا زر می زنی؟!
اما من کلا قائل به اینم که آدما بیشتر وقتا مخصوصا توی علوم انسانی تجربه هاشون درسته. یعنی بستگی به تعداد نمونه ای که داشتن قابل اتکا توسط دیگرانه و برای خودشون هم چون نمونه شون صد در صد با عوامل دور و برشون می خونه پس کاملا قابل اعتماده.
حالا من توی این هفت هشت ماه یک سری تجربیات دارم که با توجه به اون ها در کمتر از دو هفته ی دیگه باید خود کشی کنم.
اولیش اینه که همه چیز مزخرفه، من آدم بدشانسیم، به درد هیچ چی نمی خورم و البته این مشکل من به تنهایی نیست و معمول آدم هایی که می شناسم از خودم بدترند، روی هیچ دوستی ای نمی شه حساب کرد، بهترین آدم های موجود فقط یکی دو ماه می تونند خودشون رو یک جور دیگه نشون بدند، با اومدن اوباما هم دنیا همون گوهی که بود هست، خاتمی بیاد یا نیاد میر حسین میاد و کروبی هم به اومدن هیچ ک..ی ای کاری نداره و حتما میاد و تنها چیزی که برای هیچ کس مهم نیست مملکته، بحران اقتصادی اگه همه جا رو به حراج بکشه، مطمئنا روی زندگی ما هیچ تاثری نداره، حتی کمی بدترش هم نمی کنه که باز یه شباهتی به آمریکایی ها داشته باشیم و ....
دومیش این که مگه تا حالا یادت میاد چیزی عوض شده باشه؟ از الان به بعد هم همینه...او بالایی ها تا ابد همینند!برو کشکت رو بساب!

زمان :ظهر بعد کلاسی که نرفتیم!

مکان: طبقه دوم فنی، کنار مرکز دیتا محلی که آنتن وایرلس کاملا...(تا دسته!)

بازیگران:اتیست، دوست اتیست ، اون یکی دوست اتیست

اتیست در حالی که نشسته و لپ تاپ را روی پاهاش گذاشته، از خنده قرمز شده و مواظب است که در حین خندیدن لپ تاپ نیفتد.

دوست اتیست شانه به شانه اون یکی دوست اتیست از سمت چپ کادر وارد می شوند و مردی با لباس قهوه ای از صفحه خارج می شود.

دوست اتیست (با خنده): داری می میری ...چی شده این طوری می خندی....

اتیست: هیچی (ادامه خنده)

دوست اتیست: معلومه!!!

اتیست: آخه الان {..} یه چیزی گفت...ترکوند...آقا می دونی چرا این اتاق بسیج وایرلس نداره کابل شبکه اش رو هم جمع کردند؟(ادامه خنده)

هردو با هم : نه!

اتیست: مثل این که یه دو ماه پیش این رییس قضیه اومده توی اتاق کاری داشته، کامپیوتر رو روشن می کنه و شروع می کنه به کار، می یا د یه چیزی دانلود کنه می بینه کامپیوتر پره، تا خرخره...می یاد یه چیزی پاک کنه فایل رو می گزده...می بینه ای دل غافل برادران و خواهران بسیجی چه کرده اند!!! در این عملیات مقدار زیادی فیلم سو.پ.ر کشف و ضبط می شه...

دوست اتیست واون یکی دوست اتیست در حال مرگ از خنده...

دوست اتیست: آخه من از این می سوزم که به {..} می گم بیا برو به خاتمی رای بده می گه این یارو دین و ایمون سرش نمی شه باز این احمدی نژاد یه چیزی سرش می شه.

و بعد در همین راستا که اینا که ادعا دارند خودش بدترند ده دقیقه صحبت می کنه، در تمام این مدت اون یکی دوست اتیست به گوشه ای زل زده و هیچی نمی گه.

حرف های دوست اتیست که تموم می شه، برای چند لحظه سکوت...

اون یکی دوست اتیست: (بدون ذره ای احساس در کلام ) بچه ها من ناراحت خودمونم، ما با اینا هر روز دست می دادیم، یعنی دستشون کثیف بود؟!!!

اتیست و دوست اتیست لحظه ای فکر می کنند و بعد صدای خنده ساختمان را می لرزاند.

چرا من وقتی می گم من به احمدی نژاد رای می دم . کسی باور نمی کنه!؟
نه برادر من رایم را حرام نمی کنم من این کار را می کنم که ثابت کنم صداقت مهم تر ازعبای شکلاتی است. صداقت مهم تر از لبخند همیشگی است. صداقت حتی از آزادی مهمتر است، از دموکراسی و دین و دموکراسی دینی و هر کوفت و زهرماری هم مهمتر است...
آدم بده زن رو به زور سوار هلی کوپتر کرد. پلیس ها همه عقب وایساده بودند، کاری ازدستشون بر نمی اومد. هلی کوپتر که رفت بالا هلی کوپتر پلیس تازه رسید، وقتی خواست بهش نزدیک بشه، آدم بده در هلی کوپتر رو باز کرد و نشون داد که اگه نزدیک بشن، زن رو پرت می کنه پایین.
رییس پلیس که فقط به فکر این بود که درجه بگیره، به هلی کوپتر گفت که از آدم ربا دور نشید...آدم بده اعصابش خورد شد، زن رو پرت کرد پایین.
زن اول می ترسید ولی وقتی که توی هوا معلق شد، دیگه ترسی احساس نمی کرد، یه چیزی بهش می گفت سوپرمن میاد نجاتش می ده...به جای مرگ به اون لحظه فکر کرد.اون لحظه ای که توی بغل سوپرمن می افته، این که چند نفر حاضرند تا هرچی بدن تا جای اون باشن، داشت که فکر می کرد که بدن سوپرمن چقدر گرمه...این که وقتی گذاشتش زمین چه اتفاقی بینشون می افته...داشت به فرنچ کیسی فکر می کرد که به بهانه ی تشکر می خواست بکنه...یعنی لب های سوپرمن چه مزه ای داره؟...دستای سوپرمن...........بوووومممممممم
این اولین باری بود که سوپرمن خواب موند.
خاتمی دروغ گوی با اخلاق هم آمد.