وبلاگ خوندن هیچ خوبی ای نداشته باشه، این خوبی رو داره که بفهمی تو آدم یونیکی نیستی! مثلا من همیشه ی خدا از این میدون تجریش لعنتی بدم می یومد،یاد این بازارای جنگ زده ها می افتادم که وقتی فسقلی بودیم، بود. همه ی دوستان هم بنده رو مسخره می کردند که میدون تجریش خوبه...تندیس داره و از این مزخرفات ...ولی این میدون تجریش با زمزم هم پاک نمی شه تا وقتی این می نی بوس ها از سه راه کوفت و زهره مار آدم میاره پیاده می کنه اون جا تا توی هم بلوولن.
یا مثلا من دو هفته هست که به همه می گم که بدم می یاد از این سال نوی لعنتی...آقا بدم میاد...دست خودم نیست ... اصلا هم قضیه فراخی و اینا نیست...بعد آلرژی و اینا هم نیست...ترافیک لعنتی این آخر سال هم نیست...خرید کردن عید هم نیست...مهمون و مهمون بازی هم نیست...هیچ کدوم از این کوفت و زهرمارها که هرکدومشون برای تنفرکافی اند نیست...فقط بدم میاد...یعنی اگه همه ی این مشکلات حل بشه هم چی ؟ بدم میاد...حالا دوستان می تونن بگن من روانیم...من که اصلا از اسمم معلومه...
آره ...حالا نمی دونید چه حس خوبیه که بفهمی یه آدم هایی که نمی شناسی با تو چه حس های مشترکی دارند...یعنی آدم هایی هستندکه از تجریش متنفرند...از عید بدشون میاد و ...