اندر حکایت پیر ما مشکاتیان و Anathema
و چون عزراییل علیه السلام بر بالین، پیر طریق سنت ،مشکاتیان حاضر شد، او را یک لمحه بیش بر جان نبود که همی فرصتی دیگر بود. و چون همه مردگان ، این بخت نیافت، الحاح ورزید،"نه" شنید. التماس کرد. جواب همان بود. لابه کرد و تغییری حاصل نشد. و چون ملک این تضرع بدید، گفت رخصتی آمد تا بار داده شود که بگویی آن چه که برایش این گونه حرص می ورزی...مشکاتیان فریاد برآورد که عمری در طریقت "سنتی" سپردم و پوچ کردم عمرم را. و حال لختی بیش نیست که نوای روح بخش "Anathema" بر جانم نشسته است .درنگی بر من دهید تا بر طریق "راک" به دیدار معبود آیم و آتشی که بر دل زده است را فرو نشانم.
و چون باری تعالی بار نداد، ملک پیش آمد تا باز گیرد امانت را و مشکاتیان دامن از دست بداد و نعره بر آورد:"آلترنیتیو ام آرزوست" و جان به جان بخش تسلیم داشت.
فرازی از الهی نامه بخش شصتم، اندر احوال مرشدنا ، مشکاتیان ابا الآوا