مینای شهر خاموش که خارجکی اش می شود Colors of Memory !!!! و ما قبل از فیلم ساعتی در فکر فرو رفتیم که چگونه ؟ بعد از فیلم با ما کاری کرد که این فکر از ذهنمان بیرون برود و فکر کنیم که برادری که سینما پارادیزو را ساختی بیا و بزن کنار و بوقی نیز بزن که ما امیرشهاب رضویان را داریم که تازه سیبیل مردانه ای هم دارد و از این خاله زنک ها هم نیست (این سطور در لحظه ی بالا رفتن ناسیونالیسم خونمان نوشته شد!)
این روزها که کارگردان های مثلا معروفمان فراموش کرده اند که بینندگانشان گاهی شعورو فهمی هم دارند بعضی فیلم ها غنیمتی شده اند برای ملت سینما برو. راستش تا قبل از آنکه دکترپارسای فیلم زخمی جنگی فیلم را درمان کنم منتظر همان فیلم های ناسیونالیستی ت..و تخیلی همیشگی بودم که ملت خارج رفته را به آغوش اسلام برمی گردانند ولی داستان چیزی دیگری بود و عالی بود.
سه نکته داشت که به دل می نشست، یکی عزت الله که وقتی گفت :(کار خوبی کردی عملش کردی ؛دماغش خیلی گه بود)، سرشار از لذتمان کرد.دومی پیدا نشدن عشق کودکی بود و نزدن حرف های نوستالژیک دستمالی شده، و این که زنه رفته بود آلمان و این یک

سرکاری بزرگ برای ماها بود که، این زن برای چی رفته آلمان؟
و از همه مهم تر هم موسیقی متن این فیلم بود که حتما اگه دیدید بهش دقت کنید... داریوش تقی پور آهنگ ساز فیلم واقعا زیبا از موسیقی شرق و غرب استفاده کرد و ما را مشعوف.
راننده ی دکتررا هم این طور فرض می کنیم که نماد عشق های تخیلی امروزی است و البته دیالوگ توضیحش در باب بوق به دکتر تازه برگشته، آموزنده بود.